سيڪشن؛  لوڪ ادب

ڪتاب: ڪلياتِ دلگير

فارسي حصو

صفحو : 14

حصه فارسي

 

مقدمه

 تکر قريه اي کوچکي است به فاصله شانزده ميل در جنوب حيدراباد که در تمام سند از شعراي نغزگو وادباي بس مثال واطباي باکمال وعلماي جليل القدر وعرفاي پارسا ومتشرع مشهور ومعروف است خواجه عبدالرحمٰن سرهندي والحاج سيد ميران محمد کلان وحافظ محمد يوسف وحافظ حامد وخواجه محمد حسن جان سرهندي ومحمد هاشم مخلص وعلامه سيد اسد الله فدا وخواجه محمد حسين جان سرهندي والحاج سيد محمد حافظ وحافظ محمد هارون دلگير وحافظ محمد عبدالله بسمل وخواجه محمد اسماعيل جان روشن ستارگان درخشاني بودند که تا سالها آسمان علم وادب را فروغ بخشيده ودلهاي هم ميهنان خود را از نور حکمت ومعرفت منور ساختند.

متاسفانه آثار علمي بيشتر از اين شعراءِ وادباءِ از غفلت وبي توجهي پس ماندگان شان از بين رفته حتي سوانح زندگي شان هم در تار وپود افسانها تنيدہ ودر روايات غير معتبر پوشيده شده است. نگارنده باسعي وکوشس سالها آثاري که از دستبرد زمانه باقي مانده بود مع سوانح مختصر شعراءِ وادباءِ وتاريخ عمومي تکر فراهم آورده کتابي بنام ”تذکره شعراي تکر“ بزبان سندي تاليف کردم که باهتمام ”سندي ادبي بورد“ در سال يک هزار ونه صد وپنجاه ونه ميلادي با زيور طبع آراسته شده است.

آنچه از پير مردان قريه معلوم ميشود اينست که در تکر بخصوص سه خانوادهء بزرگ بودند که خدمت علم وادب ميکردند - يکم خانوادهء سيدان، دوم سرهنديان که در اواخر قرن دوازدهم هجري قمري از افغانستان هجرت کرده به سند آمدند وبه التماس الحاج سيد ميران محمد که مريد شان بود قريه مزبور را مسکن خود قرار دادند. سوم خانوادهء ميمنان که يه دو خاندان منقسم شده بود. يکي را به همان نام اصلي ميمن ميگفتند وديگر را حافظان ميناميد ند که مدرسه ديني داشتند وگوئي پيشه درس وتدريس را اختيار کرده زندگي ميکردند.

شاعر ما حفظ محمد هارون دلگير با خاندان آخر الذکر تعلق دارد- از آباءُ واجدادش دو شخص نور محمد خسته وحافظ عالي که در اوايل قرن يازدهم هجري قمري ميزيستند از اولين شعرائي شمرده ميشوند که سعي فراوان کردند بحور واوزان عربي وعجمي (عروض) را در زبان سندي مروج سازند.

ما غزلي از غزليات خسته داريم که صنعت ملمع در آن بکار برده يعني در هر شعر يک مصرع فارسي ويک سندي سروده ميگويدِ

تا برافگندي از رخ تو نقاب،

حشر ٿيو آفتاب لايو تاب - حشر شد آفتاب تابيدن گرفت

آن منم کز تصادم هجران،

روز وشب ٿو رهان بي خور وخواب - روز وشب بي خور وخواب ميباشم

کشتي عمر من به بحر غمت، کشتي عمر مرا امواج ولهر لوڏن هڻي ڪئي غرقابِ طلاطم، غمت غرق آب کرده تابش حسن بيمثال سندئي، تو

بره ڏيئي وري ڪيو بيتاب - مرا عشق بخشيد وبيقرار کرد

خستهء وخوار منجهه وسي مون جئن، دروسي (نام ديگر تکر) نيست ديگر کسي ز شيخ وشاب.

پدر دلگير حافظ محمد يوسف از علماي جيد عصر خويش بود وشاعري هم ميکرد. متاسفانه بيشتر اشعارش از بين رفته. ما يکي مثنوي يوسف که بر وفات رئيس تکر سيد الله بخش نوشته داريم که بسيار ساده وروان است. اينکه براي خوانندگان محترم اينجا مينويسيم:

دريغا ازين دار نا پائدار - سفر کرد شاه عظيم الوقار

گل باغ صفوت چراغ شرف - گزيده ز اولاد شاه نجف

شريف النسب سيد محترم - ملاذ غريبان معالي همم

درخشنده رويش چو در خوشاب - کفش، گاه بذل وکرم چون سحاب

زهي دينداري که صبح ومسا - بجان بوده مصروف طاعت خدا

باخلاق پاکيزه جانها ربود - باحسان آسوده دلها نمود

ز ترحيل آن سيد ذوالکرم - هجوم غم آمد بدل دمبدم

چون يوسف ز دل سال وصلش بجست

نکو کار سيد اله بخش گفت

١٣٠٩هه ق

سال يک هزار و دو صد ونود ونه بود که شاعر ما قدم بعرصه وجود گذاشت. علوم متداوله را نزد پدر خود فراگرفته وقرآن حکيم هم ازبر کرده وزبان عربي پيش علامه اسد الله فدا آموخت. چون از تحصيل علم فارغ گشت پدر خود را در درس وتدريس ياري ميکرد وکارهاي خانه داري هم ميکرد.

چون دلگير به سن بيست وچهار سالگي رسيد پدرش حافظ محمد يوسف در سال يک هزار وسيصد وبيست ودو در گذشت. اين حادثه جانکاه دلگير را از حد محزون ومغموم ساخت. مرثيه اي بر وفات پدر خود گفت که بنظر بنده از حيث الفاظ ومعاني واحساسات رنج وغم وحزن والم يکي از بهترين مراثي بايد شمرد. ما بند اول و دو بند اخير اين مسمط را اينجا ضبط ميکنيم:

برخيز کاه از دل ناشاد برکشيم

غوغاي نوحه وناله بيداد برکشيم

چون شمع سيل اشک فشانيم بر زمين

وز سوز دل غريو چو فرهاد برکشيم

آواز دردناک رسانيم بر فلک

وا حسرتا بعالم ايجاد برکشيم

بر سر زنيم دست تغابن کف اسف

حنانه وار نوحه وفرياد برکشيم

از دود آه روي فلک راسيه کنيم

پاداش زين ستمگر جلاد برکشيم

دست فنا چون دامن رنج ومحن گرفت

باشد که وقت عافيت از ياد برکشيم

طوفان عاصفات چو افتاد بر زمان

شايد اساس صبر ز بنياد برکشيم

آوخ! که طرح عالم امکان خراب شد - آشوب شد پديد وجگرها کباب شد

کار جهان سراسر زوليده ودرهم ست

پشت فلک ز بار مصيبت شده خم ست

کرده ست غنچه پيرهن اصطبار چاک

مانا که زين عزاي دلش گشته محرم ست

گردون بطيلسان سيه کرد در بغل

يعني که هر کجاست شب وروز در غم ست

تنها نه عالميست ازين درد سوگوار

از تيره شب بپرس که اوهم به ماتم ست

آوخ! که آفتاب هنر رفت بعد ازان

چشمم درانکساب مداماً چو شبنم ست

از خون دل چو غنچه خورم شربت بلا

وز تلخي فراق مزاقم همه سم ست

گويم چه سر گذشت زبيداد آسمان

خاک عزا بخون دلم گشته مدغم ست

جور زمانه کرد جهاني در اضطراب - بيجان وبيقرار وتهي مغز چون حباب

اين حادثه نگر که بمن ناگهان رسيد

چشم سپهر واقعه زين صعبتر نديد

شرح غموم او بکدامي زبان دهم

چون ناوک جفا بدل وجان من خليد

اين سخت جانيست که در حالتي چنين

طبعم بفکر شعر نوشتن قلم کشيد

از همت بلند بفردوس راي کرد

آرامگاه خويش بدار البقا گريد

مارا بغير صبر دگر روي نيست

از باغ دهر يک گل اميد کس نچيد

بودم بفکر سال وصالش غريق غم

در حالتي که خون ز چشم همي چکيد

ناگه ز سوي اهل بهشت برين، دلم

تاريخ او بخلد مخلد بود شنيد

١٣٢٢هه ق

بادا مقيم پيش شه سيد الانام - ختم سخن بفاتحه کرديم والسلام

حافظ محمد يوسف دو فرزند ديگر بنام حافظ احمد وحافظ محمد عبدالله هم داشت ولي چون دلگير بزرگ ترين فرزند وي بود بار مدرسه ونگهداري امور خاندان بر گردنش فتاد. اين بار خيلي گران بود. شاعر ما هرچه تمام تر کوششها نموده که روزگار را خوش بگذراند. نه تنها کار درس وتدريس ميکرد بلکه خطاطي را هم فراگرفت. متعدد نسخ خطي وجرايد آن زمان بر خوشنويسي شاعر ما دلالت ميکند. مسوده هاي دعوتنامهاي شاديها وديگر تقاريب هم مينوشت که با عبارات دلپذير وترکيبات خوش آيند ومحاورات قشنگ آراسته شده بود. ما سه ازين دعوتنامها را که يکي براي تقريب کدخدا شدن آقا محمد اسماعيل جان روشن پسر خواجه محمد حسين جان سرهندي وديگر شادي سيد محمد سليم وسيد محمد حفيظ سعيدپوري سوم براي تقريب شادي سيد ملو کشاه وقنبر علي شاه و ويدل شاه نوشته نمونتاً پيش ميکنيم:

جواهر نفسيه ادعيه دوستي قرين ولالي زاهره تسليمات زاکيات مودت آئين، مبلغ ومتحف داشته بر لوح اخلاص نوشته ميشود.

الحمدلله والمنه که درين اوقات مقرون بخير وبرکات، خوش نشينان عرصه عالم در بزم ”قل بفضل الله وبرحمته فذالک فليفرحوا“ آغاز غزلسرائي وزمنيان در طرب خانه ”يومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله“ بنياد شيرين ادائي نموده از اهتزاز نسيم ملاطفات ”وهو الذي يرسل الرياح بشرا بين يدي رحمته“ گلستان ممتنيات مايان سرسبز وشاداب گرديده ورياحين رياض ”ما تشتيه الانفس“ را از استمطار قطرات مطرات مواطغات ”يرسل السماءَ عليکم مدرارا“ موعد وموسم بهار در رسيد: اعني ميقات شادي کد خدائي برخردار قرة العين صاحبزاده محمد اسماعيل جان به تاريخ ....... ماه......... حسن تصمم وزيب تقرر پذيرفته.

چونکه درين مجلس حصور موفور السرور جميع مخلصان و ورود مسعود همه ارادتمندان از ضروريات ومتحتماتست بنا بر آن تصديع داده ميشود که مهرباني فرموده بر انجام صدر دعوت شادي قبول نموده شهر..... تشريف آورده شريک محفل خواهند گرديد که اين معنيٰ باعث از دياد محبت وموجب مزيد صداقت خواهد بود.


 

 

 

 

بسم الله الرحمـٰـن الرحيم

 

اصناف الطاف الٰهي وانواع اعطاف نامتناهي باوقات ميمون وايام سعادت مآب واقفه موافق اخلاص، ناهج مناهج اختصاص، مقرون وملحق باد بالنون والصاد.

لوازم دعائيکه علامت اجابش بر صفحات ايام مشاهد ومعاين باشد ومراسم تسليماتيکه نسيم خلوص کاملش از نهب کمال اتحاد سمت ظهور يابد، تحفه مجلس اشرف ساخته بمدعا ميگرايد که درين ايام ميمنت انجام که منشور اميدواري اين جانب بطغراي عزاي ”ولاتياء سوا من روح الله“ معنون گرديد وسجل رجائي نجاتم ”ادعوني استجب لکم“ مزين گشته بآبياري عنايت باغبان قضا وقدر گلزار متمنيات ما از ترشحات قطرات مطرات سرسبز ورويان گرديد ومشاطه نسيم عنبر شميم از سبز بختي در تقطيع زيبايان چمن مرادات دست بر آورده بلند بالايان گلشن مقاصد ومآرب دلي را مانند روضه رضوان لباس استبرق در بر کشيده: اعني انعقاد محفل شادي کدخدائي اخوي اعزي ميان محمد سليم وميان محمد حفيظ سلمهما الله تعاليَ به منهاج وميقات مندرجه ذيليه حسن تصمم وزيب تقرر پذيرفته بنا بر آن از مکارم صفات مرحمت آيات وميامن ذات مکرمت سمات آنفست که بر وعده معهوده دعوت شادي قبول فرموده از قدوم بهجت لزوم خويش ذريعه حصول آماني وباعث وصول مآرب شادماني است رياض قلوب فدوي را ارتياحي وانشراهي بخشيده شبستان مسرت ما را رشک گلستان ارم خواهند فرمود که اين معني باعث ازدياد مواد مودت وذريعه اتحاد ارباب محبت خواهد بود:

گر قدم رنج کني جانب کاشانئه ما

رشک فردوس شود از قدمت خانئه ما

زياده مرادات صوري ومعنوي متضمن، سعادات دنيوي واخروي محصل باد والسلام - بالولف الاحترام

نگاشته تاريخ ...... ماه ........ ١٣٢٨هه المقدس

وعده شادي اخوي ميان سيد محمد سليم شاه بتاريخ دهم ماه شوال سنه ١٣٢٨هه شب آدينه در حيدرآباد نزديک گاڙي کاته

وعده محفل شادي اخوي اعزي ام ميان سيد محمد حفيظ شاه بتاريخ يازده ماه شوال سنه ١٣٢٨هه شب شنبه در حيدرآباد سندهه گاڙي کاته

مرسله

سيد محمد کامل شاه سعيدپوري

 

نئون صفحو --  ڪتاب جو ٽائيٽل صفحو --گذريل صفحو

ٻيا صفحا 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16

هوم پيج -- لائبريري ڪئٽلاگ

© Copy Right 2007
Sindhi Adabi Board (Jamshoro),
Ph: 022-2633679 Email: bookinfo@sindhiadabiboard.org